دست نوشته های شخصی یک دانشجوی فنی

همای اوج سعادت به دام ما افتد، اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

دست نوشته های شخصی یک دانشجوی فنی

همای اوج سعادت به دام ما افتد، اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

دست نوشته های شخصی یک دانشجوی فنی

و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض، و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین (5 و 6 قصص)

فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (96 یوسف)

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

باسمه تعالی

پرونده آقای سعید طوسی ظاهرا در دست پیگیری است و جرم ایشان هنوز اثبات نشده و ما ابدا هیچ گونه اتهامی به هیچ کسی نمی‌زنیم اما من به عنوان یک آدم بی‌سوادی که مطلقا هیچ سوادی ندارد چند سوال دارم که می‌خواهم بپرسم:

 

1- ما کی می‌خواهیم بفهمیم باید به کودکان مسائل جنسی و خطرات جنسی را قبل از قربانی شدن آموزش دهیم؟

2- ما تا کی می‌خواهیم از واقعیات و بحران‌های جنسی جامعه فرار کنیم و آنها را نپذیریم و مدام سانسورشان کنیم؟

3- چرا این آقای سعید طوسی اعلام نمی‌کند که اگر خطایی کرده ربطی به دستگاه رهبری و نظام ندارد و اگر خطایی هم شده مقصر اوست و نه اعتماد دستگاه‌های نظام به او؟

4- چرا حاکمیت با محاکمه زودتر و ضرب الاجلی این آقا و امثال این آقا اتهام "عدم اجرای عدالت"،"عدم صلاحیت" و "ناکارآمدی" را از خود دفع نمی‌کند؟

5- سیاست احمقانه‌ی تسامح و تساهل که این ساختارها در برابر امثال این پرونده اتخاذ می‌کنند جز تبدیل اتهامات مذکور به باور عموم مردم چه دستاورد دیگری دارد؟

6- آنجا که معصوم فرموده بود سبحان الذی جعل اعدائنا من الحمقا، الان این مسئولان محترم ما حمقا هستند یا نیستند؟ اگر هستند پس اعدائنا هم حمقا هستند یا نه؟ ما که از همه دشمنهامان احمق تریم! یعنی دشمن ترین دشمن خودمان خودمانیم؟

7- اگر مثلا یکی از شاکیان این پرونده پسر آقای لاریجانی بود، مثلا پسر رئیس مجلس علی لاریجانی بود روند رسیدگی پرونده تغییر می‌کرد یا نه؟

8- اگر پسر آملی لاریجانی بود، چطور؟

9- پسر فاضل لاریجانی چطور؟

10- پسر مهدی هاشمی چطور؟

11- پسر مرتضوی چطور؟

12- جسارتا ما باید بفهمیم آیا ناموس ما برای برخی به اندازه یک شب تا صبح نخوابیدن اهمیت دارد یا خیر؟ تکلیفمان را روشن کنید.

13- سعید طوسی چه مجرم و چه نامجرم، کسی نیست، عددی نیست، آن کسی که پشت پرده مانع رسیدگی پرونده سعید طوسی شده کیست؟ و هرکسی که هست آیا پدرش همان کسی است که اسمش در شناسنامه‌اش هست یا خیر؟

14- چه اشکالی دارد اگر بنده فردا بتوانم بروم مثلا از پسر آقای فلان مسئول شکایت کنم، و بعد دادگاه به طور شفاف پرونده بنده را بررسی کند و بگوید شکایت شما بیجاست و به اطلاع عموم مردم برساند و اگر عیبی هم وجود دارد برملا و اصلاح شود، این چه عیبی دارد؟ آیا نظر خود رهبری خلاف این است؟

15- برگردید به سوال 4

16- ایشان که قاری قرآن است، چرا این روزها مداح‌ها که نه قرآن درس می‌دهند و نه سوادشان به الفبای فقه و حدیث و کلام می‌رسد اینقدر تریبون دارند و منبرها را از روحانیون گرفته‌اند و مدت زمان میکروفون‌سواری‌شان بیشتر از آنهاست؟

17- در تمام امور به خدا بزرگ پناه می‌برم که لحظه‌ای غفلت از او می‌تواند یک عمر ناکامی در پی داشته باشد وگرنه چه بسا واقعا فاصله من و شما با این دست گناهان به اندازه یک خلوت چند دقیقه‌ای باشد، نه؟

18- آیا یک ایدئولوژی که پاسخگوی نیازهای مردم و جامعه است می‌میرد؟

19- آیا مردم ایدئولوژی‌ای که پاسخگوی نیاز آنها باشد را طرد می‌کنند؟

20- مجریان اجرای یک ایدئولوژی می‌فهمند که چقدر مسئولند و نسبتشان با میراث انبیا و اولیا که امروز در دست آنهاست چیست؟ یا من الحمقا هستند؟

 

متشکرم، امیدوارم پاسخی برای این سوالهای پیدا کنم

والسلام

  • یک نی ساز

پیش‌دانشگاهی که بودیم در مدرسه درس می‌خواندیم، مسئولین مدرسه اجازه داده بودند مدرسه تا ساعت 11 شب باز باشد و فقط بچه‌های پیش‌دانشگاهی اجازه داشتند تا آن ساعت در مدرسه بمانند و درس بخوانند که خدای نکرده رتبه کنکورشان به آستان همایونی مدرسه لطمه‌ای نزند و دبیرستان استعدادهای درخشان یزد در تورنمنت مزخرف و به درد نخور کنکور، در مقابل بقیه مدارس استان مثل بویینگ باشد در مقابل ایران ایر.

بعد از عید کلاس‌ها تمام شده بود و از صبح تا شب ما در مدرسه زندگی می‌کردیم! درواقع مدرسه دیگر خانه‌ی دوم ما نبود، شده بود خانه اول، ناهار و بعضی وقت‌ها شام را هم خانواده‌ها برایمان می‌آوردند، انگار پرنده‌ای که دانه را پیدا کند و بجود و بیاید لانه بگذارد در منقار کوچک جوجه‌اش، البته آوردن غذا به مدرسه خیلی هم عجیب نبود، چون از دورترین نقطه شهر تا مدرسه‌ی ما که رسما تبعیدگاهی بود وسط کویر لوت! با ماشین 15 دقیقه راه بود یعنی مثلا از اول اتوبان شهید همت تا اول اتوبان شهید همت! بعضی‌ها هم از صبح غذا می‌آوردند یا از بوفه چیزی برای خوردن می‌خریدند و شب هم با آژانس می‌رفتند خانه، قطعا انتظار ندارید وسط بر بیابان تاکسی خطی پیدا شود!

سرجمع 25 نفر بودیم که خانواده بزرگ قرائت‌خانه را تشکیل می‌دادیم، صبح ساعت 8 صبح همه مدرسه بودیم، کف 3 تا کلاس را فرش انداخته بودیم و میز و صندلی و جای هرکسی مشخص بود، درس می‌خواندیم تا اذان ظهر، حمله‌ور می‌شدیم توی نمازخانه و بعد نماز یک ساعتی تنیس بازی می‌کردیم یا چرتی می‌زدیم. بعد می‌رفتیم توی سالن اجتماعات مدرسه دور هم ناهار می‌خوردیم، در آخر هم دوباره درس می‌خواندیم تا 11 شب.

با هم بودن، با هم بازی کردن، با هم خوردن، با هم خوابیدن، با هم اضطراب داشتن برای کنکور، با هم حرص خوردن برای تراز قلم‌چی، با هم خندیدن‌ها، با هم درس را پیچاندن، با هم درس خواندن، با هم درس نخواندن، با هم منتظر شدن برای شنیدن صدای زنگ تفریح، و با هم های دیگر از ما یک خانواده ساخته بود، ما همدیگر را بیشتر از خانواده‌هایمان می‌دیدیم.

از اواخر اردیبهشت سر و کله‌ی یک دزد پیدا نشد! سرو کله‌اش پیدا بود منتها دزدی‌کردنش شروع شد. علیرضا که گفت دزد از کیف پولش دزدی کرده باور نکردیم، چون توی کیف پول مقداری پول باقی مانده بود، دقیقا به اندازه کرایه علیرضا تا خانه! هیچ کس حرف‌هایش را جدی نگرفت، همه می‌گفتیم دزد اگر دزد باشد باید کل پول را خالی کند، لابد پول‌هایت از جیبت افتاده یا خودت یک بلایی سرشان آوردی یا شاید آن‌قدر درس خواندی که زده به سرت!

نفر دوم سینا بود، شلوارش را گذاشته بود توی کلاس و گرمکن پوشیده بود تا تنیس بازی کند، برگشته بود دیده بود دزد جیبش را زده ولی به اندازه پول ناهار و کرایه برگشتنش به خانه پول جا گذاشته بود، دقیقا به اندازه نیازش.

مسئله را جدی نگرفتیم تا این بلا سر من و همه نفرات بعدی آمد، به هر کسی هم که شک می‌کردیم قربانی بعدی بود! اما دزد مهربان همیشه مقداری پول برایمان باقی می‌گذاشت تا خدای نکرده لازم نباشد از کسی قرض بگیریم.

دزد مهربان پول همه را زد، حتی پول خودش را! از خودمان بود، اصلا به جز ما کسی توی مدرسه نبود، مگر می‌شود دزدی اینقدر با آدم صمیمی باشد و در غم دزدیده شدن پول با تو شریک نباشد؟ اصلا برای همین بود که جیب خودش را هم زده بود! دزد از خود ما بود، دزد با ما بازی می‌کرد، با هم درس می‌خواندیم، حتی بوفه مهمانش می‌کردیم، و حتی او چندین بار ما را مهمان کرده بود قطعا، دزد هرکسی بود هم بازی ما بود، صبح‌ها که می‌آمدیم در آغوشش می‌گرفتیم، از دیدنش خوشحال می‌شدیم، دوستش داشتیم، اگر مشکلی برایش پیش می‌آمد کمکش می‌کردیم و اگر مشکلی برای ما پیش می‌آمد کمکان می‌کرد، دزد آنقدر با ما صمیمی بود که می‌دانست چقدر پول برای سینا بگذارد تا هم ناهارش را بخورد و هم شب راحت به خانه برگردد، شاید بارها سر جیب و کیف بچه‌ها رفته بود و دیده بود که پول کمی دارند و قید دزدی را زده بود، دزد هر که بود با خوشحالی‌اش خوشحال می‌شدیم و با ناراحتی‌اش ناراحت، و او هم همین طور.

البته عصبانی هم می‌شدیم از دستش، کنار هم که بودیم بلند بلند فحش می‌دادیم به دزد، فریاد می‌زدیم، خودش هم فحش می‌داد، فریاد می‌زد، اعتراض می‌کرد، او همیشه کنار ما بود.تا روز کنکور هم هیچ کداممان نفهمیدیم او کیست؟ اصلا یک نفر است یا چند نفر؟ یا شاید همه؟

حالا بزرگتر شدیم، هر کدام از ما، یک جایی از این کشور مسئولیتی دارد،

و مدرسه همان مدرسه قبلی است ...

  • یک نی ساز