گنجشکک اشی مشی
جدای از اینکه مطالعه صفحه ویکی پدیای گنجشکک اشی مشی اطلاعات خوبی در مورد این شخصیت داستانی ایرانی به شما میدهد باید بگویم گنجشکک اشی مشی نماد یک انسان آزاده است، پرنده ای است رها!
گنجشکک اشی مشی دربرخورد با شخصیتهای مختلف مثل پیر زن و چوپان و تازه داماد و بقیه شخصیتهای داستانی که نماد تیپهای مختلف جامعه هستند با نامردی مواجه میشود اما خسته نمیشود و در آخر تصمیم میگیرد به دیدار پادشاه برود اما نگهبان پادشاه سعی میکند او رامنصرف کند. به نظر من نگهبان پادشاه نماد عضو عادی جامعه است که درگیر رانت دولتی شده ، به زبان عامیانه تر مردی است که به دلیل ناتوانی در سیرکردن شکم خانوادهاش که ناشی از ظلم طبقه حاکمیت است مجبور شده تن به استخدام حاکمیت بدهد و شغل نگهبانی را در پیش گرفته اما دل در گرو مردم دارد، نانخور حاکمیت است اما از طبقه حاکمیت نیست.
نگهبان پادشاه نماد طبقه متوسط جامعه است که به تعبیر عباس میلانی و به زبان من از رانت دولتی تغذیه میکند اما به حاکمیت متعهد نیست، خواستار عدالت است و معترض به حاکمیت اما محکوم به ارتزاق از او.
از نگهبان و شخصیتش بگذریم که دیالوگی که نگهبان با گنجشکک اشی مشی برقرار میکند خود گویای شخصیت نگهبان است و باید دست داستان پرداز را بوسید که هرچند سالها دور از ما می زید و از تئوریهای جامعه شناسی سر در نمیآورد اما اختلاف طبقاتی را میشناسد و لمس میکند و این خود نشان از تاریخ پر از اختلاف و ظلم حاکم در این سرزمین دارد.
نگهبان به گنجشکک اشی مشی هشدار میدهد که تو درون حوض نقاشی میافتی و فراشهای پادشاه تو را میگیرند و آشپز تو را میپزد و شاه تو را میخورد:
" گنجشکک اشی مشی لب بوم ما مشین / بارن میاد خیس میشی / برف میاد گوله میشی / میفتی تو حوض نقاشی / میگیردت فراش باشی / میکشدت قصاب باشی / میپزدت آشپزباشی / میخوردت حاکم باشی"
چقدر زیباست استفاده زیرکانهی شاعر که از لفظ "لب بوم ما" برای ارتباط با کودک حرف میزند و او را آگاه میکند از فضای فرهنگی اجتماعی حاکم بر جامعهی ایران!
بگذریم که همین هم میشود، گنجشکک که دست بردار نیست اسیر فراشها میشود و درون حوض نقاشی میافتد و غذای شاه میشود تا کودک در بدو زندگی طعم تلخ تراژدی زندگی را بچشد!
گنجشکک اشی مشی اما از شکم پادشاه فرار میکند و انتقام خودش را از همه آدمهایی که به او ظلم کردند میگیرد تا کودک امیدش را از دست ندهد و به امید پایان خوش، در لباس محافظه کاری محکوم به تحمل خفقان نباشد و به کاخ پادشاه هم سری بزند، حتی اگر این جسارت به قیمت افتادن در حوض نقاشی و زندان شکم پادشاه باشد، که نماد زندان هوسهای او و ظلم او بر مردم است.
فرهاد با دستکاری چند کلمهای این متل ایرانی، مرثیه ای عظیم از فضای سرد و خشک و تاریک میخواند، مرثیه ای برخاسته از زبان کودکانه، اما به تلخی تاریخ، و به ماندگاری و سکون جغرافیای ایران.
مترو
یادداشت شخصی
۳ بهمن ۹۵
۲۲ و ۵۸ دقیقه
پ.ن
تنها صداست که میماند! صدا به منزله ی محتوای صدا، نه بازه ای از فرکانسها
- ۹۵/۱۲/۰۷